سال نو مبارک | |
|
|
||
نظرات: < type=text/java>GetBC(508);> 2 نظر |
| نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم اسفند 1386ساعت 17:21 |
موضوع: کارت عاشقانه |
طراح: رامین | |
|
||
نظرات: < type=text/java>GetBC(507);> 2 نظر |
| نوشته شده در سه شنبه چهاردهم اسفند 1386ساعت 20:23 |
موضوع: کارت عاشقانه |
طراح: رامین | |
|
||
نظرات: < type=text/java>GetBC(506);> 6 نظر |
| نوشته شده در دوشنبه سیزدهم اسفند 1386ساعت 23:20 |
موضوع: کارت عاشقانه |
طراح: امیر | |
|
||
نظرات: < type=text/java>GetBC(505);> 4 نظر |
| نوشته شده در دوشنبه سیزدهم اسفند 1386ساعت 15:58 |
موضوع: کارت تولد |
طراح: امیر | |
|
| ||||||
| ||||||
ارسال برای دوستان | ||||||
اگر «دوستیابى» و «نفوذ در دلها» را هنر به شمار آوردهاند، چندان هم بىحساب نیست. مهرورزى به دیگران، آمیخته به ایثار و از خودگذشتگى و ندیدن «خود» و برگزیدن «دیگرى» است. آنکه اسیر «خودخواهى» است، نمىتواند دوستدار دیگران باشد. در نتیجه، خودخواهان مغرور و خودپسندان متکبر، از راهیابى به دل مردم محروماند واز چشیدن شهد محبوبیّت، ناکام. «صحبت یارانِ یکدل، کیمیایى دیگر است.» این کیمیاى محبت، صفا بخش زندگى نیز مىشود و آنان که از آن بىبهرهاند، دچار زندگىهاى سرد و بىروحاند. دوست گزینى اگر کسى از رذیله خودخواهى دور باشد، نیاز زندگى جمعى او را به «دوست گزینى» و معاشرت با دیگران مىکشاند. گامى از او و گامى از دیگرى، رابطهها را کمتر مىکند و دو روح با هم الفت مىگیرند و پیوند دوستى صورت مىگیرد. ولى... چه کسى شایسته دوستى است؟ براى دوست گزینى، چه ملاکهایى را باید در نظر گرفت؟ دوست خوب کیست و چه شرایطى دارد؟ اینها نکاتى است که در شکلگیرى یک «مودّت صالح» و «دوستى ارزشمند» و «رفاقت پایدار»، نقش ایفا مىکنند. بدون آزمایش، نباید دوستى برگزید و طرح رفاقت و صمیمیت با کسى ریخت. به قول پروین اعتصامى: پروین! نخست زیور یاران، صداقت است بارى، نیازموده کسى را مدار دوست پس صداقت یک معیار است. این نکته در رهنمودهاى پیشوایان دینى هم فراوان به چشم مىخورد. از رفاقت با انسانهاى دروغگو، لاف زن، ریا کار، دو رو و نفاق پیشه، که در برابر به گونهاى سخن مىگویند و عمل مىکنند، ولى پشت سر، گفتار و رفتارشان به گونه دیگرى است، نهى شدهایم. خوشا آنان که این حکمت ژرف را به کار مىببندند. اى جان فداى آن که دلش با زبان یکى است. معیار دیگر، حفظ دوستى در شداید و گرفتارىها است. دوستى که در حال رفاه و راحت و برخوردارى دم از دوستى مىزند، اما هنگام نیاز و گرفتارى، بىاعتنایى مىکند و راه خود را کج مىکند و صورت خویش را به طرف دیگر مىگیرد، شایسته رفاقت نیست. «براى کسى بمیر که برایت تب کند.» از سخنان امام على(ع) چنین بر مىآید که باید با کسى دوست شد که دانا باشد، اهل خرد و منطق باشد، خدا ترس و پروا پیشه باشد، نیکى و احسان را خصلت خویش قرار دهد، صادق و امین باشد، در سختىها رهایت نکند، پشت سرت حافظ آبرویت باشد، آنچه را براى خود مىپسندد براى تو هم بپسندد. این معیارها، ملاکهاى ارزشمندى از «دوست گزینى» است، به شرط آن که به کار بسته شود. تقویت محبّت همه دوست دارند که رابطههاى دوستانه، دوام یابد، ریشه دارتر شود و دچار گسست نگردد. ولى تچگونه؟ راه تقویت علاقه و محبت و دوستى چیست؟ «ابراز محبّت» یکى از روشهاست. به فرموده امام صادق(ع): وقتى کسى را دوست دارى، دوستىات را به او بگو، چرا که این کار موجب ثبات و تقویت محبّت مىشود.» «احترام و ادب»، گام دیگرى است. حیثیت براى همه مهم است و هر کس دوست دارد نزد دیگران موقعیّت و احترام داشته باشد و از بىحرمتى و تحقیر ناراحت مىشود. برخوردهاى احترامآمیز و مؤدّبانه، مایه افزایش پیوندهاى قلبى و تقویت دوستى هاست. این ادب، میدانهاى گستردهاى دارد: در حرف زدن، صدا کردن، جواب دادن، سؤال کردن، هم غذا و همسفر شدن، نشست و برخاست و معاشرت و... خود را نشان مىدهد. آن را دستکم نگیریم. «گوش دادن» و آمادگى و علاقه نشان دادن براى شنیدن حرفهاى طرف، توجه و محبت او را هم جلب مىکند. گاهى باید سنگ صبور حرفهاى دوست و درددلهاى دیگرى شد. کم طاقتى و بىحوصلگى در گوش دادن به حرفهاى دیگران، مایه کاهش علاقه آنان مىگردد و نشانه نوعى خودپسندى است. «هدیه دادن» عامل دیگرى براى تقویت دوستى است. سوغات سفر و ارمغان و هدیه، دلها را نسبت به هم مهربانتر مىکند، چه رابطههاى دوستانه باشد، چه ارتباط خانوادگى و فامیلى. طبعاً هر چه مهر و علاقه بیشتر باشد، هدیه هم ارزشمندتر خواهد شد، چون سمبلى از همان دوستى و علاقه است. دیگران هم هدایا و تحفهها را به حساب دوستى مىگذارند و نشانه محبّت مىشمارند. «زبانِ تشکر»، روشى دیگر در تقویت دوستى است. بعضى تنها زبانشان به انتقاد و عیبجویى مىچرخد. برخى هم خوب مىتوانند زبان سپاس و تشکر به کار گیرند و از خوبىها و ارزشها و خدمات و محبت هاى دیگران تشکر و قدردانى کنند. آن که زبان شاکر دارد، محبوبیّت مىیابد، هم نزد خدا، هم نزد خلق خدا. بر زبان آوردنِ خوبىهاى دیگران، نوعى سپاس است. به فرموده حضرت رسول: «بهترین برادران تو کسى است که خوبى و نیکى تو را نسبت به خودش بر زبان آورد.» البته باید مواظب بود که ستایشگرى و قدرشناسى، به «تملق و چاپلوسى» کشیده نشود، که بسى زشت و نکوهیده است. عوامل دیگرى هم هست که دوستىها را مىا فزاید، مثل: سازگارى و تحمل، پوزش پذیرى، پاسخ خوب براى رفتار بد، خیرخواهى و دلسوزى، مهمانى و ضیافت، دید و بازدید و تفقد و احوال پرسى، خوشحال کردن دوست، احترام به آراء و نظرات او، خوش زبانى و تواضع و...که شرح و تفصیل آنها از حوصله این گفتار بیرون است. بر هم زننده دوستىها براى تقویت و ثبات و استمرار دوستىها، هم باید به عوامل تقویت کننده توجه داشت، هم عوامل قطع کننده یا سست کننده این پیوند را شناخت و از آن پرهیزکرد. چه کنیم که با سست شدن محبتها روبه رو نشویم؟ بدگویى و عیبجویى، سبب مىشود دوستان خود را از دست بدهیم. تندخویى و بداخلاقى نیز، دیگران را از دور و بر ما پراکنده مىسازد. توقّعات زیاد و گلهمندى به خاطر هر چیز کوچک و کم اهمیت نیز، صفاى دلها را از میان مىبرد. کم ظرفیتى، دروغگویى، صداقت نداشتن، ریا کار بودن، تفاوتِ ظاهر و باطن و گفتار و کردار، محبت دیگران را زایل مىکند. ناسپاسى و قدر نشناسى نیز رشته محبت را مىگسلد. ترک کردن دوستان در شداید و گرفتاریها، شکست خوردن در «امتحان دوستى» است. کسى مریض شد و مدتى بسترى بود. مىگفت: خدا را شکر، خوب شد که مریض شدم و روى تخت بیمارستان افتادم. گفتند: چرا؟ گفت: براى این که در این مدّت، دوستان واقعى خود را شناختم. بعضى با همه ادعاهایى که داشتند، حتى یک بار هم نشد به دیدنم آیند، یا حال مرا بپرسند! بدبینى و سوء ظنّ، از مهمترین عوامل گسست رفاقتهاست. تا مىتوان خوشبین بود، چرا زهر تلخ بدبینى را در جام دوستىها بریزیم و رابطهها را تلخ سازیم و دلها را نسبت به هم، چرکین؟ در روابط خانوادگى، گاهى یک سوء ظنّ، رشته خانواده را از هم مىگسلد و تا مرز طلاق یا دعوا و مناقشات هم پیش مىرود. «حسد»، عامل دیگر قطع دوستىهاست. حسودان از چشمها مىافتند و رشک ورزى به داشتهها و موفقیتهاى دیگران، چه بسا دوستىها را به دشمنى تبدیل مىکند. «خُلف وعده» که نوعى «بىوفایى» است، عامل دیگرى در به هم خوردن رفاقتهاست. «برخورد متکبرانه» نیز یکى از این عوامل است. بارى... دوست داشتن یک «هنر» است و حفظ دوستى، هنرى مهمتر. امام على(ع) فرمود: ناتوانترین افراد کسى است که نتواند براى خود دوستى فراهم آورد، و ناتوانتر از او کسى است که نتواند دوستان خود را نگه دارد! تعداد مراجعه 951 بار |
کاش میشد تا خدا پرواز کرد پای دل از بند دنیا باز کرد کاش میشد از تعلق شد رها بال زد همچون کبوتر در هوا
کاش میشد این دلم دریا شود باز عشقی اندر او پیدا شود کاش میشد عاشقی دیوانه شد گرد شمع یار چون پروانه شد
کاش میشد جان ز تن بیرون شود چشم از هجران او پر خون شود کاش میشد از خدا غافل نبود کاش در افکار بی حاصل نبود
کاش میشد بر شیاطین چیره شد تا رها از بند با این شیوه شد کاش دستم را بگیرد توی دست تا شوم از دست او من مست مست
کاش میشد مست باشم تا ابد سر بر آرم دست افشان از لحد کاش میشد تا که در روز جزا شاد باشم از عمل پیش خدا
کاش میشد یک نفس دیدار یار تا شوم مدهوش ؛ گردم بیقرار کاش میشد با خدا شد همنشین جنت و دوزخ ؛ یا اندر زمین شعر از درویش
|
+ سروده شده در سه شنبه سوم مرداد 1385ساعت 11 بعد از ظهر توسط درویش |
< type=text/java>GetBC(41);>
125سخن عشق |
سلام دوستای خوبم. در یکی از پستهای قبلی خدمت شما عرض کردم که در سال هفتاد مادرم رو به علت برق گرفتگی از دست دادم. اون موقع یه خواهر داشتم که شش سالش بود و باید میرفت اول دبستان. او رفت اما بدون حضور مادر. بهر حال بزرگ شد و با عنایت حق عروس شد.ایام عید به دیدن پدر رفته بودم زابل که متوجه شدم آبجی با حالتی خاص منو نگاه می کنه همون لحظه شعری رو که در زیر میخوانید به ذهنم رسید. به مناسبت هفته بزرگداشت مقام مادر و بخاطر حضورش در نیشابور این شعر رو به عنوان یه پست گذاشتم.این تنها کاری است که براش میتونستم انجام بدم.شاد باشید یا حق. صدیقه یادگار مادر من صدیقه بوی مادر خواهر من صبوری کرده در هجران مادر شده آرامش قلب برادر لبش خندان دلش پر اضطراب است دو چشمش در نهان گاهی پر آب است برادر ها همه مشتاق رویش پدر آهسته می خوابد به بویش شده همراه شوهر با دل و جان همه فکرش غم او، نه غم نان به زودی میشود مادر صدیقه کند بابا عزیزش را عقیقه چه روزی می شود روز ولادت به خانه شادمانی بی نهایت خداوندا به طفل بی گناهش به اشک شوق مانده در نگاهش به شور و اشتیاق شوهر او به روح شادمان مادر او به بابا و دعای بی صدایش که می گوید شب و روز از برایش «حسن» را کن حسن حال درونش صفائی ده به قلب رنگ خونش شعر از درویش |
عاقبت روز وداعش سر رسید خون دل از دیدگان من چکید
در نگاهش مهربانی بود و بس عاشقی با هم زبانی بود و بس
گر چه لب بربسته بود از گفتگو در درونش ناله بود و های و هو
با سکوتش گریه را بیچاره کرد اشک غم را بی دل و آواره کرد
مانده بودم خیره در چشمان او بی صدا بودم ولی حیران او
کاش فریادی ز دل بیرون شدی لیلی من از جنون مجنون شدی
گریه میکردم بدون اشک و آه ناله ها در سینه اما با نگاه
دست خود آهسته او بالا گرفت از دل مجنون دل لیلا گرفت
گوشه چشمش روان شد چشمه ای چشمه را در چشم لیلا دیده ای ؟
دل ز کف دادم منم گریان شدم همنوا با اشک او نالان شدم
با نگاه آخرش پرپر شدم همچو برگ لاله ی احمر شدم
رفتن او رفتن جان من است دیدن او دین و ایمان من است
هر کجا باشد خدا یارش بود دست حق یار و نگهدارش بود ...
شعر از درویش
|
به مناسبت بازگشت برادرم: دکتر دانش و خانواده اش از سر زمین وحی. سلامت می کنم ای زائر دوست که بوی تو ز بوی دامن اوست تو می آئی ز کوی عشق جانان تو آوردی صفای مهربانان
تو داری عطر زهرای مطهر انیس و مونس غمهای حیدر بقیع و غربت و شبهای خاموش نمی گردد ز خاطرها فراموش
اُ حد را دیده ای با رمز و رازش حرا و احمد و راز و نیازش مدینه خاطرات اشک و سیلی مدینه آتش و بازوی نیلی
مدینه بارش تیر و کمانها حسن بود و همه زخم زبانها مدینه جای بازی حسین است مدینه یادی از بدر حنین است
خداوندا به اشک به زائر خویش به آه و ناله یاران دل ریش به فریادی که از دلها به در شد به شبهائی که با یادت به سر شد
مرا کن لایق دیدار رویت گشایم بال و پر جانا به سو یت طواف کعبه گرداگرد سنگ است طواف قلب مظلومان قشنگ است
شعر از درویش
|
+ سروده شده در جمعه دهم شهریور 1385ساعت 3 بعد از ظهر توسط درویش |
< type=text/java>GetBC(44);>
124سخن عشق |
تقدیم به او که برایم بهترین است.!
میزنم دل ، من دیوانه به دریای نگاهش می رباید دل و دینم ، گوشه چشم سیاهش
اگر آن دلبر رعنا ، به نگاهی دل ما برد تا ابد سر بسپارم ،بود این جرم و گناهش
آه از آن چاه زنخدان ،که بود دانه دامی مست و سر گشته منم من،که فرو رفته به چاهش
در میان همه مردم ،بی پناه هستم و تنها آه اگر آن بت زیبا، بپذیرد به پناهش
زیر بار غم عشقش، کمرم همچو هلال است می شود هچو هلالی، هر که بیند رخ ماهش
دیده بر بستم و در خدمت آن سر روانم تا نبینم به دو دیده، لحظه ای ناله و آهش
دل او پهنه دریا، که پر از لو لو و مرجان طعنه مردم نادان، به زبان کرده تباهش
همه مردم دنیا چو مرا مانع راهند جان به کف گیرم و خیزان، بروم در پی راهش شعر از درویش |
بیا دلدار زیبایم، دمی با من به سر کردن به حال بی قرار خود،به خوش روئی نظر کردن
ندارم بی تو آرامش، بیا آرام جانم باش نمی ارزد همه دنیا، به یک دم بی تو سر کردن
اگر مهر و وفا داری، وفا داری نما بر من که همچون شمع می سوزم،ز دود من حذر کردن
فراقت می کشد ما را، تحمل تا به کی آخر بیاید قاصدک روزی، ز حال تو خبر کردن
کدامین نقطه می خوابی، ببویم جای خوابت را به دنبال سرت آخر، همه عمرم سفر کردن
وصالت می شود بر ما، میسر ای نگار من؟ اگر گردد نمی دانم، ولی خون جگر کردن
شبی در خواب خود دیدم،تو می آئی به بالینم در این رویا قدومت را،پر از درّ و گهر کردن
کدامین شب تو می آئی، کدامین لحظه عمرم؟ شود روشن دو چشم من،به سیمایت نظر کردن
تو می آئی ولی آن دم،که من خوابیده در خاکم بگیرد دامنت آهم، ز آه من حذر کردن شعر از درویش........................ |
+ سروده شده در شنبه سیزدهم آبان 1385ساعت 2 بعد از ظهر توسط درویش |
< type=text/java>GetBC(51);>
195سخن عشق |
عاقبت گیتار زن دیوانه شد همره من بر سر پیمانه شد ساز او سر مست شد از مستی اش همنوا شد با تمام هستی اش
او به من دل داده من سر می دهم سر چه باشد ،چیز بهتر میدهم در کلامش شور و حال و سادگی در نگاهش نور عشق و زندگی
آه از آن گیتار زن بیداد کرد عشق را در کوچه ها فریاد کرد کاسه صبرش دگر لبریز شد گوش جانش بر حوادث تیز شد
آه از آن گیتار زن شد بیقرار لحظه ها را می شمارد بیشمار بیقرار وصل شد سر مست گشت عاشق شب، آسمان و کوه و دشت
من چه میگویم منم دیوانه ام عاشق گیتار زن مستانه ام ما دو تا یکتا شدیم از همدلی تا نباشد بین ما بی حاصلی
ای خدا گیتار زن سر زنده باد تا ابد عشق و جنون پاینده باد شعر از درویش |
1- به من بگو نگو ، نمیگویم ، اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم ، من می فهمم .
دکتر علی شریعتی
2- شما بدون تسلط بر خود نمی توانید فاتح دیگران باشید .
کیم وو چونگ
3- اگر کسی ترا آنطور که میخواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد .
مارکز
4- بهترین راه پیش بینی آینده ، ساختن آن است .
برایان تریسی
5- در درون جسارت ، نبوغ و قدرت سحر آمیزی نهفته است .
گوته
6- هر کجا می روی ، با تمام قلبت برو .
؟
7- آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند .
تاگور
8- سرمایه های هر دلی ، حرفهائیه که واسه گفتن داره .
؟
9- زنانیکه می خواهند مرد باشند ، زنانی هستند که نمی دانند زن هستند .
الکساندر دوما
10- شانس هرگز کافی نیست .
اندرو متیوس
11- دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند .
مارکز
12- قانون احتمالات یادت نره ، بلاخره یک نفر خواهد گفت بله .
آنتونی رابینز
13- اگر فکر می کنید که موفق می شوید یا شکست می خورید، در هر دو صورت درست فکر کرده اید .
آنتونی رابینز
14- وقتی انسان آرامش را در خود نیابد ، جستجوی آن در جای دیگر کار بیهوده ای است .
لارو شفوکو
15- در تاریخ جهان ، هر لحظه عظیم و تعیین کننده ، پیروزی نوعی عشق است .
امرسون
16- دنبال کسی نگرد که بتوانی با او زندگی کنی ، دنبال کسی باش که بدون او نتوانی زندگی کنی .
؟
17- عشق ، فراموش کردن خود دروجود کسی است که همیشه و در همه حال ما را به یاد دارد .
؟
18- عشق یعنی ترس از دست دادن تو .
ایتالیائی
19-موفقیت ، یک درصد نبوغ ، 99 درصد عرق ریختن .
توماس ادیسون
20- مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم ، مهم این است که در چه راستایی گام بر می داریم .
هولمز
21- سعی نکنیم بهتر یا بدنر از دیگران باشیم ، بکوشیم نسبت به خوذمان بهترین باشیم .
مارکوس گداویر
22- مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک چراغ موشی از آن استفاده نمی کنیم .
ویلیام جیمز
23- تنها بنائی که هر چه بیشتر بلرزه ، محکمتر می شه ، دله
؟
دکتر پیمان آزاد ( دوراز مطلق گرایی ) در دو جهت حرکت می کند ، یک جهت خودشناسی است و جهت دیگر معرفت شناسی است ( برای رویکرد به عقلانیت انتقادی ) بدون خودشناسی ما از اجبارهای درون آزاد نمی شویم و بدون معرفت شناسی ، درست را از نادرست تشخیص نمی دهیم .درتعارض ذهنی و فکری باقی می مانیم از حوزه واقعیت ها و زندگی بی اختیار غافل می شویم نتیجه آن نیز در زندگی واقعی ما تجسم پیدا می کند. .قصد نویسنده این است که در این دو جهت بتواند موثر افتد. در حقیقت تاکید بر خود شناسی را برای این منظور مهم می داند که راه برای معرفت شناسی باز بشود از مجموعه کتابهای ایشان در خودشناسی کتاب در تامل خویش در چند صفحه خلاصه نویسی گشته و در اختیار شما قرار داده شده و از مجموعه کتابهای ایشان در معرفت شناسی خلاصه چند فصل ایتدایی دو کتاب قبله جان و مثنوی زبان معرفتخلاصه شده و در اختیار شما قرار گرفته همچنین متن مصاحبه ای که با دکتر داشته ام به منظور آشنایی شما عزیران با آثار ایشان
خلاصه کتاب تامل درخویش نوشته دکتر پیمان آزاد، انتشارات هیرمند قیمت 2000 تومان
خلاصه نویسی و تدوین ساسان سیادتی
هفتم- واقعیت و انتظار
وقتی ما از قبول واقعیت سر باز می زنیم می خواهیم انتظارات و توقعات خود را جامه عمل بپوشانیم مثل سربازی که انتظار دارد به او احترام یک ژنرال را بگذارند و بیمار قلبی که انتظار دارد هم چون یک انسان سالم روزی یک قالب کره بخورد و مشکلی برایش پیش نیاید آنکه واقعیات را نمی پذیرد باید تن به تضادهای درونی بسپارد و خسران انتظارات خود را بپزدازد انتظار هرگز جای واقعیت را نمی گیرد انتظار و توقع متعلق به خود ایده آلی ماست نپذیرفتن واقعیت از احساس حقارت ما وآرزوهای تحقق نیافته ما سرچشمه می گیرد این که انسان نمی خواهد واقعیت را بپذیرد چون دست کشیدن از ارش برای ما دشوار است ما خود را واجد ارزش هایی می دانیم و با این ارزشهاست که احساس تعادل درونی داریم می ترسیم با ترک این ارزشهای خیالی و تصوری از پوچی و بی مقداری خود به وحشت و هراس بیفتیم از بی ارزشی خود بغایت احساس حقارت کنیم با ارزش خوشیم و این است که انتظارات ما از خود واقعی ما نشات نمی گیرد حاصل خود ایده آلی است تنها راه رفع این مشکل ابتدا قبول واقعیت است و سپس اصلاح و تحول خود وقتی واقعیت را پذیرفتیم خودبخود از دور مسابقات و مقایسه نمودن خارج می شویم آن وقت با سبکبالی به اطرافیانی می نگریم که جامعه را میدان مبارزه می دانند و تنها نظاره گر باقی خواهیم ماند آنها که واقعیت خویش را نمی پذیرند خیلی انرژی مصرف می کنند این اتلاف بی خودی باعث می شود که همیشه احساس خستگی بکنند و یا هر چند وقت یکبار دست از تلاش بردارند این افراد همواره نیاز به انگیزه روانی برای حرکت دارند در واقع می شود گفت که حرکت این افراد منوط به کسب ارزش است در خودشناسی باید ناکامی های خود را بشناسیم همین ناکامی هاست که موتور انتظارات را روشن می کند توقعات را به حرکت در می آورد معنا کردن گذشته است که ما را نسبت به آینده و برنامه های آینده حریص و پرتوقع می کند می توانیم ناکامی را حتی به عنوان یک واقعیت قبول کنیم بدون آنکه به آن معنا بدهیم زمانی که ناکامی را معنا کردیم خلائی در درون خود بوجود می آوریم و در این خلا است که انتظار می نشیند و رشد می کند وقتی نتوانیم به انتظارات و توقعات خویش جامه عمل بپوشانیم مشکل اساسی ما شروع می شود شناخت این انتظارات ما را به وادی حقیقت خواهد کشاند مشروط بر اینکه بخوایهم مفری برای خود و برای سلامت روانی و روحی خود بیابیم.مانع اصلی قبول واقعیت این است که ما خود را قبول نداریم می خواهیم چیز دیگری بشویم و نمی خواهیم امکانات خود را بپذیریم خود را فریب می دهیم همین فریب موجب استهزاء دیگران می شود و خود بر ناکامی های ما می افزاید همین که خود را همانطور که هستیم بنگریم همه موانع برطرف می شود خستگی های عصبی ما برطرف می شود از ملامت و عناد به خود دست می کشیم مناسبات ما با دیگران بهتر می شود از خانواده خود انتظارت نامعقول نداریم و سازگاری پیشه می کنیم دست از تعبیر و تفسیر بر می داریم از ارزش هایی که هیچ وقت تحقق نمی یابد رهایی می یابیم
هشتم- عصبیت و خشم
چرا انسان با کسب اطلاعات در مورد علل عصبیت نمی تواند آنرا مهار کند؟ و تنها برای اظهار فضل بکار می آیند بر اثر اجحاف جامعه زخم بسیاری خورده ایم و امیال انتقام جویی داریم که این میل انتقام و نفرت و کینه را سرکوب می کنیم هرچند علاقمندیم به دیگران تعرض کنیم از خصومت و دشمنی آنان در هراسیم
اما کی با دیگران آشتی می کنیم ؟ این برون رفت با تئوری ممکن نیست
قدم اول
این است که بدانیم مناسبات اجتماعی را نمی توانیم عوض کنیم در اجتماعی زندگی می کنیم که اجحاف قانون و قاعده آن است مغبون شدن در روابط اجتماعی را باید پذیرفت بودن در جامعه ملازم است با مجروح شدن احساسات وقتی جامعه اساسش رقابت است عقب ماندن را باید همیشه پذیرا شد
قدم دوم
می توان در خلوت خود مطالبات خویش از جامعه را مرور کرد و بسیاری از مطالبات ذهنی و بی پایه را دور ریخت تجدید نظر کردن د رمطالبات از افراد جامعه ما را قدری با اطرفیان آشتی می دهد آن وقت می توانیم بسیاری از افراد آنطور که هستند قبول کنیم توقعات ما از دیگران و خودمان کمتر می شود فاصله بین خود و دیگران کوتاه می شود شاید به درجه ای از آگاهی و بصیرت برسیم که اصولا فاصله ای نبینیم مبارزه کردن با خصوصیات روحی بی حاصل است ما را به احساس گناه سوق می دهد بیشتر عناد به خود را تجربه خواهیم کرد وقتی در کودکی از ما محافظت و مواظبت اصولی نشده و جامعه تا خواسته ما را آزرده و بدین وسیله ما از جامعه طلبکار شده ایم و مشکل بتوانیم این مطالبات را نادیده بگیریم این تمایلات و پدیده های روانی به ذهن و احساس ما چسبیده اند بیشتر به یک روبات برنامه ریزی شده شبیه ایم بعد از عصبانیت و خشم است که انسان متوجه واکنش تند خود می شود و بعد ذهن انسان فعالیت مستقل خویش را شروع می کند و واقعه را می نگرد عملی که از سلولهای شرطی مغز صادر شده ولی می دانیم که دیر است مشکل انسان آگاه و ناآگاه در همین است چگونه می توان در جامعه حاضر شد ، اجحاف دید و بر نیاشفت تلقی جدید از زندگی پس از آگاهی تغییراتی در رفتار انسان بجا می گذارد ولی عصبیت کم و بیش تکان نمی خورد
نهم - اضطراب
اضطراب یعنی چه؟ چه مواقعی بدان دچار می شویم عوارض آن چیست و راه رفع آن کدام است؟
اضطراب وقتی می آید که انسان بترسد ترس از اینکه لطمه ای به او یعنی شخصیت او یا اموال او وارد شود
عامل اضطراب ترس از به هم خوردن وضع موجود است چرا باید بدنبال اضطراب برویم و بعد به فکر چاره بیافتیم چرا باید از شخصیت و هویت باروئی برای خود بسازیم و بعد که این باور به خطر افتاد احساس اضطراب کنیم ما اضطراباتی از گذشته داریم که ناشی از سرکوب خشم و نفرت است ولی اگر امروز مجال بروز اضطراب را از خود بگیریم اضطراب گذشته هم کمتر می شود سرچشمه اضطراب من است مرکزی که ساخته ایم مرکزی که انتظارت ما نهفته است همره کینه و نفرتی که در این مرکز ذخیره نموده ایم اضطراب را هم ذخیره نموده ایم
اکر بر انتظارات و توقعات خود از دیگران و از خودمان یکسره چشم بپوشیم ترس و اضطراب ما کم خواهد شد برای درک روند بروز اضطراب باید مکانیزم و عملکرد فکر را شناخت فکر است که در درون ما ترس و اضطراب ، خشم و نفرت را معنا می کند فکر عامل بروز و تدام اضطراب است اگر تحقیر و تخفیف را معنا نکنیم مضطرب هم نمی شویم خشم و کینه هم پیدا نمی کنیم که ناگزیر بشویم آنها را سرکوب کنیم و اضطراب را درون خود شکل دهیم ترس از مرگ نوعی اضطراب ایجاد می کند زیرا دیگر نیستیم تا انتقام بدرفتاری های دیگران را بگیریم ، اضطراب نتیجه مطالبات فرضی است چنانچه خود را آنطور که هستیم بپذیریم و منتظر تایید و تکریم دیگران نباشیم مدام به گذشته و آینده سیر نکنیم با اضطراب بیگانه می شویم بی قراری و ترس را تجربه می کنیم ولی دیگر به درجه ای نمی رسد که ما را مدام مضطرب سازد و در واقع ما پایه های ساختمان اضطراب را درون خود ویران کرده ایم شعار ما این می شود : ما همین هستیم که هستیم می خوای بخواه نمی خوای نخواه
اگر ما را خلع عنوان کردند ناراحت نمی شویم اگر به ما مهندس نگفتند ناراحت نمی شویم اگر به ما احترامات بی جا نگذاشتند مضطرب نمی شویم اگر ما را اجتماعی نخواندند بخود نمی گیریم و آنرا بی احترامی حساب نمی کنیم
دهم- پر حرفی و زیاده گویی
چه نیازی ما را بر آن می دارد که حرف بزنیم آنجا که ضرورت اقتضاء نمی کند چه نیازی به گفتن هست؟ چرا می خواهیم خود را عرضه کنیم؟ برای چه مقصودی مشتری می جوییم؟ آیا در گفتن فقط قصد ما مطرح کردن خویش است نمی توانیم در برابر گفتن مقاومت کنیم اگر بتوانیم نگوییم مشکل ما حل می شود اما اجباری ما را به گفتن وا می دارد اجباری که مهارش از قدرت ما خارج است زبان انسان شرطی است چون ذهن او شرطی است
همدلی عامل تفاهم وسازش است ، موجد عشق و دوستی است زبان مشترک، مشکل انسان را حل نمی کند چرا که زبان را در جهت دسترسی به تمیلات آزمندانه و حریصانه خود می خواهد زبان وسیله تهاجم به دیگری است نه برای آشتی زبان برای ما وسیله برتری جویی است
اما همدلی یعنی هدف واحد هم سو بودن ، نداشتن تضاد و تخاصم ، یعنی یگانگی ، دیگری را از خود جدا ندیدن
شناخت و آگاهی ما را به عبث بودن تلاش هایمان در این راه واقف می سازد بیکباره دست از تلاش می کشیم و در سکوت و خاموشی پر جذبه و پر نشاطی فر می رویم در سکوت آرامشی است که در عرضه کردن خود نیست
یازدهم- خارج از کنترل ما
ما همراه با هرشخصی و هر کلمه ای احساسی را در ذهن خود ذخیره می کنیم یعنی همراه با هر واژه احساسی نیز وجود دارد این احساسات حالات ما را دگرگون می سازند وقتی کلمه ای می شنویم احساسی در ذهن ما بیدار می شود و بی اختیار واکنش نشان می دهیم همین شناخت شرطی شدن ذهن با کلمه مهم است
پس از این شناخت قدری در قضاوت هایمان تجدید نظر می کنیم
دو راه حل داریم:
خود را از نو شرطی کنیم عده ای از روانکاوان به تغییر تصویر ذهنی اعتقاد دارند با تجدید نظر نمودن نظام ارزشی اما خیلی ممکن نیست چون ما تضادهای خود را داریم و از طرفی دست شستن از ارزشها به سادگی ممکن نیست زیرا پایه هویت ماست
راه دیگر سبک نمودن بار ذهنی است قطع وابستگی و رابطه ذهنی با سوژه و بسیاری از پرونده های راکد ذهنی
نفی توصیفات ارزشی و بی اعتبار ذهن ، نگریستن به فکر که تداوم بخش حالات شرطی ماست بازگشت به ذهن پاک و خالصی که داشته ایم و حالا زیر بار شرطی واژه ها و مفاهیم قرار گرفته
دوازدهم - زبان خشونت و پرخاشگری
زبان ما زبان خشونت و پرخاشگری است زندگی گذشته ما سراسر تحقیربوده این احساس به ما اجازه نمی دهد که بتوانیم دیگران و خودمان را همانطور که هستیم بپذیریم یا من هستیم و یا در مقام مرید و پیرو ، خود ایده آلی هم در مورد ما و هم در مورد دیگران مصداق می یابد این است که زبان ما زبان غلبه بر حریف است
خودبینی باعث می شود فکر کنیم حقیقت در انحصار ماست در بحث ها بیشتر به مغلوب نمودن حریف می اندیشیم در فرهنگی زندگی می کنیم که سراسر سرکوب است و با تو دهنی بزرگ شده ایم
ترس های موهوم که در جان ما ریشه دوانده اند مجال رابطه درست را از ما گرفته وقتی این ترس ها از ما رخت بر بندند احساس آزادی خواهیم نمود
سیزدهم - زبان شرطی
زبان ما نیز شرطی است زبانی را می آموزیم که دارای معنای از پیش تعیین شده است زبان تکلیف ما در ارتباط با دیگران روشن می کند و حالات ما را تفسیر می کند معانی واژه ها حرارت بدن ما را کم و زیاد میکنند باورهایی که ذهن ما را شکل می دهند را از زبان استخراج می کنیم وقتی پی بدین نکات ببریم ذهن ما سبک تر می شود و هم استقلال بیشتری در ارتباط با دیگران می یابیم زبان شرطی شده خود وسیله شرطی نمودن ما شده
پی می بریم بخشی از زبان برای تسویه حساب آدمهاست شخصیت و هویت انسان در زیر زبان پنهان است و هویت زخم خورده ما را منعکس می سازد
چهاردهم- چگونه دیگران اعتماد به نفس ما را می گیرند؟
بهترین کتب روانشناسی آثاری است که نویسنده خود مطالب آنرا تجربه کرده باشد نخواهد یک مشت تئوری خام به خواننده بدهد اساس نابهنجاری های روانی و روحی ما القائاتی است که دیگران از دوران طفولیت به ذهن و حافظه ما تحمیل می کنند وقتی هنوز ارزشهای ثابت ما در ذهن شکل نگرفته است دیگران خوب می توانند ما را نسبت به ارزشها متزلزل نمایند هوشیاری بسیار با ارزش است ولی در مقاطع مختلف عمر از آن برخوردار نبوده ایم که قضاوت های دیگران چنین اثر مخربی بر ما بجا گذاشته
قضاوت های دیگران وقتی به تکرار در ذهن ما نشست اولا ذهن ما را شرطی می کند همراه با یک احساس نامطلوب که ملامت و عناد به خود را همراه دارد و یک من شرطی بی رحم در ذهن ما حاکم می شود که مدام شخصیت ما را زیر سوال می برد بعضی ها تحت تاثیر همین من شرطی شده دچار لکنت زبان می شوند رسیدن به مرحله هوشیاری نفوذ مخرب دیگران را از بین می برد، نفوذی که با تلقین و دلایل همراه می کنند
انسان برای رفع نیازهای زندگی خود نیازمند حضور در اجتماع است و درارتباط با دیگران از خود آثاری برجای می گذاریم و فعالیت های ما نتایجی دارد که معرف شخصیت اجتماعی ماست ، هویت هست و در ذهن چه بخواهیم و نخواهیم شکل می گیرد اگر آنرا نادیده بگیریم بیشتر خود را به ما نشان می دهد تنها باید هوشیاری را در این شخصیت و هویت خویش نهادینه کنیم تغییر بنیادهای ارزشی ذهن حتما ضروری است ولی نفی مرکزی که شب و روز در ذهن ما در کار است غیر ممکن است با همین من و خود زندگی می کنیم سپر هوشیاری ما را از گزند دیگران مصون می دارد
پس از شناخت اصول روانکاوی کارن هورنای و پی بردن به علت توقعات و انتظارات بی پایان خود به آموزه های کریشنا مورتی پناه می بریم برای رهایی از من شرطی این دو در تسریع رسیدن به مرحله هوشیاری موثر اند اما اینکه بتوانیم شخصیت شرطی را آنگونه که مورد نظر ایشان است تغببر دهیم یا نابود کنیم غیر ممکن است بجای آن سیاست حذفی را در پیش می گیریم با سپر هوشیاری از گذشته دست می شوییم تا ساختار گذشته ذهنی خود را سرو سامان دهیم اتکا خود به دیگران را کاهش دهیم از نفوذ ایشان بکاهیم نسبت به قضاوت دیگران بی تفاوت باشیم هر چه این سیاست حذفی را در همه جهات بکار گیریم ذهن مان سبک تر می شود از عناد به خود دست بر می داریم و درجه اعتماد به نفس ما بالاتر می رود و دیگر لازم نیست بار سنگین خصوصیات غلط یا درست دیگران را در ذهن نگه داریم رقابت با دیگران برای ما مفهوم ندارد انرژی بسیاری را ذخیره می کنیم و حرکت ما در جهت حذف خصوصیات عارضی است
پانزدهم- واکنش در برابر دیگران
معمولا به سختی می توان از تصاویر ذهنی گذشته راحت شد گاهی پیش می آید ملاقات یکی از آشنایان کوهی از خاطرات گذشته را بخاطر می آورد و موجب خشم می شود. گاهی در برخورد با دیگران بر اثر یک کلمه فورا احساس ما به جوش می آید خشم سراپای ما را می گیرد بعد از این همه مطالعه آیا بی اثر بوده اند چرا در همان لحظه که پیام منفی را می گیریم نمی توانیم هوشیار باشیم مراوده کمتر با مردم درگیری های درونی و بیرونی را کاهش می دهد راه دیگر اجتناب از محیط هایی است که برای ما بار احساسی ندارند در محیط جدید افراد بیگانه می آیند و می روند و خطی در ذهن ما باقی نمی گذارند این آشنایان هستند که آثارشان تا دم مرگ با ما باقی می ماند در حافظه ، اعصاب ، ذهن و روح ما. در محیط بیگانه احساسات ما نیز تندی و شدت خود را از دست می دهند
اگر بتوانیم این احساس بیگانگی را در محیط های دیگر امتداد دهیم و بیگانگی را عدم وابستگی به دیگران تعبیر کنیم پرهیز از پیش داوری درباره دیگران ، تعطیل کردن فرهنگ لغتی که از دیگران داریم
شانزدهم- آزرده شدن ازانتقادات دیگران
به غرور ما لطمه وارد می شود حالتی از یاس و نا امیدی ما را فرامی گیرد هرچند می دانیم در مصاف با دیگران باید منتظر ضربات دیگران هم باشیم نمی شود که فقط ما ضربه بزنیم
اما دلیل آن است که ما خود را آنطور که هستیم نپذیرفته ایم و انتظاراتی مافوق آنچه هستیم از خود داریم دیگران با اظهار نظرهای درست یا غلط ما را به خودمان معرفی می کنند رنجش ما از این است که می خواهیم چیز بالاتر و بهتری باشیم می خواهیم انتقام تحقیرهای گذشته را با فخر فروشی آینده بگیریم وقتی با انتقادات روبرو می شویم به دره حقارت سوق می یابیم و عصبی می شویم
اگر از گدایی احترام ، تشویق و ستایش دست برداریم و با دیگران تنها ارتباطات ضروری داشته باشیم قضاوتهای آنان چه ارزشی برای ما دارد؟ متاسفانه با واقعیات آدمها سر و کار نداریم با تصاویر ذهنی آنها در مغز خود کار داریم تصاویری که از نیازهای روانی بی پایان ما برای نمایش دادن سرچشمه می گیرند انسان عصبی چشم بسته بدنبال این سراب است از اینرو بسیاری از ارتباطات ما مرضی است یک لحظه در حالتی نیستیم که بتوانیم خود را همانطور که هستیم بپذیریم و از مرور حافظه دست برداریم تا ارتباطات اینگونه است بار سنگین حافظه وجود دارد دشمن واقعی ما فکری است که ما را به مصاف دیگران می برد تا از هر فرصتی برای اثبات برتری خویش استفاده کنیم بی خوابی شب ، اتلاف انرژی روزانه را به همراه می آورد
بهترین راه حل پاک نمودن ذهن از گذشته وبه خود نچسبیم و به اجزا خود همچون غرور ، حقارت ، نفرت ، به عنوان واقعیات برخورد نکنیم و در یک کلمه در ارتباط با دیگران هوشیار باشیم
هفدهم- لذت بردن از آزار دیگران
آنکه از آزار دیگران خشنود می شود نسبت به خود راضی نیست خود را قبول ندارد و ویژگی های شخصیتی او برای خودش دلچسب نیست از خود تصویر ذهنی ساخته که نامطلوب است در مقایسه دائمی با دیگران است چون خود را قبول ندارد از رقابت با دیگران پرهیز می کند، نوعی عقب نشینی در زندگی دارد و اغلب با تمسخر دیگران جای این خلاء را پر می کند روحی زخم خورده دارد جراحات روحی او یکی از عوامل خودآزاری اوست همه را دست کم می گیرد ولی می داند که بسیار حقیر و درمانده است به سبب روان مجروح و زخم خورده خود تصویر زشت و کریهی از خود در ذهن دارد و کسی که از خود تصویر غیرقابل قبولی خلق کرده نمی تواند دیگران را دوست بدارد و برای اینکه دیگران هم با او مساوی بشوند باید تحقیر بشوند شکست بخورند از به هم خوردن تعادل روانی دیگران خشنود می شود
اگر این شخص بتواند از خود تصویر ذهنی قابل قبولی بسازد آیا می تواند دست از آزار دیگران بردارد؟
این پرسش زمانی مطرح می شود که فرد تصویر ذهنی مطلوبی از خود و دیگران در ذهن ندارد واسیر مقایسه و رقابت با دیگران است در چنین حالتی اگر تصویر ذهنی مطلوب برای خوشایند دیگران می سازد نه برای خودش و از دید دیگران می نگرد و از چنین تصویر ذهنی خوشحال می شویم بدلیل این است که ما خود را بخاطر دیگران دوست داریم ولی این تصویر همه جا مطلوب جلوه نمی کند همانطور که علاقمندیم بدرخشیم دیگران هم دوست دارند بدرخشند و از رقابتها تصادم ایجاد می شود و دوباره طعم تلخ شکست یا محبوب نشدن را می چشیم از اینرو تصویر ذهنی مطلوب فقط در تنهایی به ما لذت می دهد این خلوت گزینی با تنهایی پس از مرحله آگاهی و هوشیاری متفاوت است در آن مرحله از تنهایی خود لذت می بریم اما قبل از مرحله هوشیاری و آگاهی در تنهایی به مرور افکار بیهوده و آسیب رساندن و عناد ورزی به خودمان می پردازیم
پرخاشجویی و حالت تهاجمی ما در برابر دیگران نتیجه شکست های ماست برای فرار از ملامت خود از هرگونه تعدی و تجاوز به حقوق دیگران ابائی نداریم از اینرو تصویر ذهنی مطلوب درمان ما نیست چرا که تصویری است از برتری ما بر دیگران و تضاد در بطن این تصویر وجود دارد
راه درست حذف تصاویر ذهنی است و دوری از دید ارزشی و پیش داوری و قضاوت در برابر دیگران است و رهایی از اسارت ارزشهای اعتباری و موروثی است ، بازگشت به خود
هجدهم- زندگی برای کسب ثروت
چرا بعضی اشخاص با وجود داشتن ثروت و مکنت که می تواند به راحتی تا پایان عمر زندگی کند بازهم در صدد کسب مال هستند بطوری که زندگی و سلامتی خویش را پای این تجمع ثروت می گذارند و روزی که درآمد ملموس و چشم گیری نداشته باشند دلخور و افسرده اند آیا ریشه اینها در احساس عدم امنیت است؟ شخصی که اسیر مقایسه دائمی است و رقابت برای وی فلسفه زندگی شده احساس فقر دارند با وجود ثروت بسیار خسیس اند و ثروت پیشین را در حافظه ذخیره می کنند چنین افرادی غیر قابل اعتمادند بدبین هستند و از نزدیکی به افراد آنجا که منافعشان اقتضا نکند خودداری می ورزند با آثار ثروت در ارتباطند چون از خودمان راضی نیستیم بدلیل روند بی وقفه مقایسه به تجمع ثروت می پردازیم که نگهداری آن هزاران مشغولیت ذهنی می آورد
اینها عوارض زندگی در نا آگاهی و اسارت در شرطی هاست برعکس هوشیاری و آگاهی ، مرکز این صفات را اصلاح می کند
نوزدهم- زندگی برای فتح قلل
همه مامثل کوهنوردانی هستیم که می خواهیم قللی را در زندگی خود فتح کنیم این است که هرگز آرامش نداریم همه می خواهیم گوی سبقت در این زندگی ارزشی برباییم پس در تضاد با هم زندگی می کنیم و همیشه در حال زور آزمایی فکری و ارزشی با هم هستیم و نمی توانیم رقبای خویش را دوست داشته باشیم همه با شتاب می خواهند پله های نردبان ترقی و موفقیت را یکی پس از دیگری بالا بروند و انتظار دارند دیگران بایستند و ایشان را نظاره کنند در صورتی که دیگران هم می خواهند پیشرفت کنند از اینرو یکدیگر را تحقیر می کنند و عناد می ورزند عوارض این زندگی رقابتی حسادت ، غرور ، نفرت و اضطراب و مشغولیت دایمی ذهنی و ترس از سقوط . گاهی این توقعات و انتظارات را به فرزندان خویش منتقل می کنیم و توقع داریم آنها به آرزوهایمان که دست نیافتیم برسند ما ناگزیریم که خود را بپذیریم بدون تعبیر و تفسیر همانطور که جلوی آینه زبیا هستیم وقتی خود را با دیگری مقایسه می کنیم و دنبال تایید زیبایی خویش هستیم خود را نازیبا می دانیم
آیا تمام معایب خود را تایید کنیم ؟ نه تایید نکنیم ولی ملامت هم نکنیم انسان قابل ملامت نیست تمام جنایاتی که مرتکب می شود سرچشمه آنها عناد به خود ودیگران است باید مشکلات خود برخورد حسی و مستقیم داشته باشیم تا بتوانیم مشکل را حل کنیم . راه علاج پایین آمدن از این نردبان و نگریستن به افرادی است که از این نردبان بالا می روند
بیستم- زندگی نمایشی
عصبیت ما را به نمایش می کشاند نیاز به توجه داریم انتظار از دیگران که قدر ما را بشناسند آنچنان غرق این زندگی نمایشی می شویم که متوجه نیستیم دیگران تحمل موفقیت های ما را ندارند حتی تحمل بازیها و نمایشات ما را ندارند و به مقابله با ما بر می آیند اینکه زندگی ما اغلب شلوغ است این است که مشغول ارضاء تمیلات و احتیاجات عصبی خویش هستیم و گرنه ضروریات زندگی ما بسیار ساده و پیش پا افتاده است . به رخ کشیدن پیروزیها برای تحقیر دیگران
روشهای اجرایی
اول - رابطه فکر و حافظه
قطع ارتباط فکر و حافظه که محل نتیجه گیری از تجربیات گذشته است غیر ممکن است اکثر ثبت های ذهنی ما در کودکی صورت گرفته تداعی ذهنی و استنباط و استنتاج خودبخوی است و از دسترس ما خارج است در حالت هوشیاری و آگاهی می توانیم تا حدودی آثار روحی این تداعی ها را ازبین ببریم ولی انسان در زندگی اجتماعی امروزین خود نمی تواند پیوسته در حالت مراقبه باشد من می خواهد جلوی ورود باور را بگیرد که ممکن نیست زیرا تداعی و استنتاج خودبخودی است تنها من می تواند با هوشیاری این افکار را از حافظه بیرون براند درک حسی می تواند پدیده های مخرب و زائد ذهن را بشوید درک حسی با مراقبه بالا می رود و بر ذهن اثر مثبتی در تغییر روند شرطی شدن خواهد داشت
فرار از فکر با تعطیل نمودن آن ما را به تضاد می کشاند همین نفی فکر محصول فکر است ، با آگاهی فکر را از پرسه زنی باز می داریم عنان فکر را به دست ادراکات ذهنی خویش می سپاریم و بار ذهنی خویش را سبک می کنیم در غیر این صورت باید برای مقابله باهر فکر زائد دست به استنتاج نتیجه آگاهی و هوشیاری ماست با یک پدیده ذهنی مقابله کنیم و آنرا از حافظه خارج کنیم
دوم - حرکت معکوس
تغییر و دگرگونی در شخصیت انسان نیاز به انگیزه قوی برای ممارست در این راه دارد در این راه لازم است حرکت پرشتاب زندگی خویش را قدری متوقف نماییم و شاید به عقب برگریدم از روابط غیر ضروری با دیگران بپرهیزید و روابطی که خود را مجبور می بیند را متوقف کنید و با تامل برخورد نمایید عادات و رفتار اجباری خویش را موقتا کنار بگذارید و بطور موقت خود را همانگونه که هستید بپذیرید البته نیازها ، توقعات و انتظاراتی که در شماست میل به خودنمایی ، رقابت ، موفقیت از موانع شما در این راه خواهند بود و تنها راه در مقابل این موانع ، تساهل و مدارا با ارزشها و باورهای ذهنی است از مطلق تصور نمودن آنها دست بر می داریم و در نتیجه بسیاری از کلافهای ذهنی ما باز می شوند اصراری در قبولاندن آنها به دیگران نداریم تضاد ما با دیگران کم می شود و از عناد ورزی و ملامت خویش دست بر می داریم و زمینه را برای تحولات روحی خویش محیا می کنیم در روابط خود با دیگران اجباری نمی بینیم در مناسبات اجتماعی حالت اختیاری می یابیم از روی آگاهی انتخاب می کنیم بدون ملاحظات ارزشی به گذشته خود نمی چسبیم زیرا برای حفظ گذشته اجباری نمی بینیم ، از قضاوت و پیش داوری درباره دیگران می پرهیزیم به این کارها می گویم حرکت معکوس و حذفی
سوم - هوشیاری
مرحله هوشیاری آغاز زندگی آگاهانه ماست اما شرطی های ما ادامه دارد همچنین با آگاه شدن از روند فکر ممکن است دچار نوعی وسواس بشویم آگاهی مساوی با نجات و رهایی نیست هوشیاری تنها روشنایی ذهنی است که می توانیم ریشه آلام روحی خود را تجزیه و تحلیل کنیم و ریشه نفرت به افرادی خاص را دریابیم تلاش می کنیم تا از بار ذهنی خویش بکاهیم هرچند قابلیت تغییر و دگرگونی داریم ولی ذهن ما اکثر مواقع خودکار عمل می کند ناگزیریم با سیاسیت حذفی از ذهن خویش افکار زائد را بیرون بریزیم
اما در مرحله هوشیاری قضایایی اتفاق می افتد که ما را غافلگیر می کند زیرا در جامعه ای زندگی می کنیم محدوده آزادی و اختیار ما را تنگ می کند و همین تنگناها و اجبارها یک سری ذهنیات شرطی را در ما احیا می نماید یک ورطه خطر دیگر برای انسان هوشیار تقدس بخشیدن به نظریاتی است که به وی آگاهی بخشیده در صورتی که هوشیاری به ما گوشزد می کند که همه نظریات را در بوته آزمایش بسنجیم. به هیچ نسخه ای جنبه تقدس نمی دهیم آنچه مهم است خود ما هستیم و مشکل ما که باید راهی برای حلش بیابیم البته اگر جاهایی از حرفهای کریشنا مورتی با واقعیت سازگار نبود بدان معنی نیست که تمام حرفهای او را به کنار بگذاریم آنچه مفید است می گیریم چون هیچکس سخن آخر را نگفته سخنی منسوب به بزرگمهر: همه چیز را همگان دانند و همگان از مادر نزاده اند. ذهنی که دنبال حقیقت است نباید خود را به مکتب یا اندیشه خاصی ببازد
چهارم - آزادی و اختیار
آزادی درونی انسان یعنی رهایی از قیود و الزاماتی که مزاحم اوست، فارغ شدن از هرگونه فشار و اجبار درونی ، از هرگونه نمایش و آرایش ، اینکه انسان بتواند انگیزه و رفتار و گفتار خود را دریابد و یا به نحوی بر علل کنش و واکنش های خود وقوف یابد و اگر سختی می گوید یا عملی می کند برای مطرح کردن خویش نباشد
انسان در جوامع کنونی بیشتر بدنبال آزادی های بیرونی است اما وقتی درونی پر از کینه و نفرت دارد کسب آزادی و آرمان آزادی برای او بیشتر جابجایی و کسب اختیاراتی برای تسویه حسابهای گذشته است
انسان آگاه ابتدا به آزادی درونی خویش توجه دارد سپس به آزادی بیرونی می اندیشد
انسان وقتی برای زندگی خود قانون وضع کرد، آئین ، معیار و ارزش را آفرید آزادی و اختیار خود را قربانی کرد در زندگی کنونی انتخاب های انسان بسیار محدود است و معمولا هم مجبوریم بر اساس معیارهایی که قبلا در ذهن ما ریخته اند دست به انتخاب بزنیم اسیر ترس ها و توهماتی هستیم که زندگی توام با عصبیت را به ما تحمیل نموده اسیر هستیم و بدنبال آزادی حرکت می کنیم نادانی ذهن ما را اشغال نموده نادانی به تمام عوارضی که دچار شده ایم می توان نادانی اطلاق نمود کینه و حسادت رقابت و مقایسه و با عارض شدن به این صفات موانع بسیاری در سر راه انتخاب خود قرار داده ایم.
مباحثی در خود شناسی:
دکتر پیمان آزاد.
دکتر پیمان آزاد ( دوراز مطلق گرایی ) در دو جهت حرکت می کند ، یک جهت خودشناسی است و جهت دیگر معرفت شناسی است ( برای رویکرد به عقلانیت انتقادی ) بدون خودشناسی ما از اجبارهای درون آزاد نمی شویم و بدون معرفت شناسی ، درست را از نادرست تشخیص نمی دهیم .درتعارض ذهنی و فکری باقی می مانیم از حوزه واقعیت ها و زندگی بی اختیار غافل می شویم نتیجه آن نیز در زندگی واقعی ما تجسم پیدا می کند. .قصد نویسنده این است که در این دو جهت بتواند موثر افتد. در حقیقت تاکید بر خود شناسی را برای این منظور مهم می داند که راه برای معرفت شناسی باز بشود از مجموعه کتابهای ایشان در خودشناسی کتاب در تامل خویش در چند صفحه خلاصه نویسی گشته و در اختیار شما قرار داده شده و از مجموعه کتابهای ایشان در معرفت شناسی خلاصه چند فصل ایتدایی دو کتاب قبله جان و مثنوی زبان معرفتخلاصه شده و در اختیار شما قرار گرفته همچنین متن مصاحبه ای که با دکتر داشته ام به منظور آشنایی شما عزیران با آثار ایشان
خلاصه کتاب تامل درخویش نوشته دکتر پیمان آزاد، انتشارات هیرمند قیمت 2000 تومان
خلاصه نویسی و تدوین ساسان سیادتی
مرور سریع
1- تعریف و اهداف:
آنچه در ادامه می آید یک رویکرد در حال تکمیل شدن است که با سود جستن از نظرات دیگران مجموعه ای مفید برای مردم تدارک دیده به زبان ساده و کاربردی با هدف زندگی آرام تر و تعادل بیشتر است و اینکه کمتر دچار عناد بشویم کمتر خود را ملامت کنیم و کمتر به افسردگی مبتلا بشویم.اینکه بتوانیم انتظارات را ازخود کم کنیم تفاهم بیشتری با اطرافیان خصوصا همسر خود داشته باشیم نگذاریم خاطرات گذشته ما را به سراشیب منفی بافی و آزار دیگران بکشاند با اعتماد به نفس بیشتری زندگی کنیم محیط سالم تری برای خود و دیگران فراهم کنیم ودیگران را علی رغم تجربیات تلخ دوست بداریم مقهور گذشته نشویم و از خود موجودی عاصی ، خجول ، منزوی ، پرخاشگر ، عصبی ، نمک نشناس یا خصایص منفی دیگر نسازیم
2- اقتباس های علمی:
پایه های این رویکرد از نظرات خانم کارن هورنای گرفته که خلاصه نظام روانکاوی وی چنین است:
(علاقمندان مراجعه کنند به کتاب تضادهای درونی ما، کارن هورنای، ترجمه محمد جعفر مصفا،انتشارات بهجت)
ریشه و هسته عصبیت افراد را محیط کودکی در او بوجود می آورد بدین معنی که بوسیله تحقیر و تخفیف ، ترساندن ، ظلم ، اجحاف ، زورگویی ، سختگیری ، عدم توجه به ضعف های طبیعی کودک و به تمایلات خاص او ، اعتماد به نفس و هسته وجودی او را سست و ضعیف می کنند کلیه مسائل بغرنج روحی که بعدا سراسر زندگی شخص عصبی را تباه می سازد از همین جریان ساده شروع می شود کودک پس از آنکه هسته مرکزی تضاد اساسی در او تشکیل شد برای مصون ماندن از ایذاء و آزار دیگران عمل می کند یا برتری طلب می شود یعنی تمایلات و حالات گستاخانه اتخاذ می نماید یا عزلت طلب می شود یعنی برای فرار از آزار دیگران به گوشه ای پناه می برد و دایره روابط خود را هم به شدت محدود می کند تضاد اساسی هم در روحیه کودک از برخورد این سه تمایل و گرایش حادث می شود در ضمن کودک خشم و نفرت خود را سرکوب می کند و یک حالت تشویش و اضطراب پیدا می کند و کودک برای اینکه از عناد به خود یا ملامت به خویش مصون بماند یک من ایده آلی برای خود ترتیب می دهد تا از آزار درونی برکنار بماند و تا آنجا که بتواند سعی می کند خود واقعیش را بدست فراموشی بسپارد . اما چون فرار از خود واقعی ممکن نیست و کودک نمی تواند خواسته ها و تمیلات و انتظارات خود ایده آلی را برآورد همیشه سرخورده و ترس خورده باقی می ماند و روز به روز نسبت به خود بی اعتماد تر می شود و احساس حقارت در او ریشه عمیق و پابرجایی می یابد عوارض این ساختمان دفاعی کودک انواع ترسها ، حساسیت ها ، زود رنجی ها ، تنبلی ها ، سستی ها و عدم پیشرفت واقعی ، ضعف اراده ، عدم رضایت از زندگی ، حسادت مفرط ، بخل و از همه مهمتر تمایلات ماهیتی است که در شخص عصبی بروز می کند زیرا از همه خود را زخم خورده تر می بیند.
خانم هورنای می گوید: همین که با تضادهای درونی خود آشنا شوید عین درمان است تا حدودی درست است هر چند شناخت زمینه ، درمان را آسان می کند ولی عین درمان نیست همه دچار این تضادها هستیم ولی همه بیمار نیستند
اما خانم هورنای با این شناخت عصبیت متوجه نشده که شناخت کافی نیست و انسان شرطی شده با ترس ، خشم ، حسادت و کینه باقی می ماند راه حل این است که انسان باید نگاهش به زندگی خود و دیگران را عوض کند و از پیش داوری بپرهیزد و جلوی این روند فکر و ذهن را بگیرد.
انسان نیاز به یک تغییر و دگرگونی دارد که در آن معیاری نباشد و از تمام گذشته خود را پاک کند خود را از تمام خصوصیات خود خلع کند انسان باید نیازهای درونی که بطور شرطی بوجود آمده نادیده بگیرد یا خود را در شرایطی قرار دهد که نخواهد پاسخگویی نیازهای عصبی دورن خود باشد یا راه شرطی شدن ذهن را سد کند یا معیارهای که اسباب تضادهای درونی است را دور بریزد سرگرم شدن با تئوری های روان شناسی انسان را به خود نمی شناسد انسان را با فرضیات و تئوری ها راه می برد و بطریقی دیگر انسان را شرطی و بازی با خیال است انسان در این روند متوجه می شود از دیگران تصاویر ذهنی دارد تصاویری که برای حضور در جمع و بودن با دیگران خلق نموده متوجه می شود مرکزی در ذهن خود ایجاد نموده که کاملا از آن پیروی می کند و مطیع اوست متوجه می شود ارزشهای جامعه او را شرطی نموده اند و انسان از ترس دیگران ناگزیر از رعایت آنها وپالایش روح است از مرکزی که در ذهن تشکیل شده و فرد را برده خود نموده.
همچنین این رویکرد از نظرات کریشنا مورتی که مدیتیشن عقلانی است و مسیر افکار را مورد توجه قرار می دهد تا اندیشه های انسان را متحول نماید سودجسته
(علاقمندان مراجعه کنند به کتاب شبکه فکری، کریشنا مورتی، ترجمه پیمان آزاد،انتشارات هیرمند)
در سیستم کریشنا مورتی سخن از زائل کردن من است باید این من را ساقط کنیم تا به تعادل انسانی بازگردیم اما نادیده گرفتن من در مناسبات با دیگران ممکن نیست از این رو خوانندگان آثار کریشنا مورتی حرف و عملشان دو گانه می شود
راه حل کریشنا مورتی این است که من را باید حذف کنیم من حاصل فکر و فکر محصول ذهن وحافظه شرطی شده است سوق دادن ذهن شرطی به بی قیدی و بی توجهی این روش در ذهن ما ایجاد تضاد و تناقض می کند در زندگی اجتماعی نیازمند استفاده از تجربیات خود و دیگران هستیم انسانی که افکارش را از گذشته و آینده بریده و فقط در حال است در واقع زندگی را به سمت تعطیل نمودن پیش می برد چرا که داشتن زندگی پر جنب و جوش یعنی برنامه ریزی برای آینده و استفاده از تجربیات گذشته و چنین استفاده ای از حافظه یعنی ترک نمودن آرامش موقتی ایجاد شده حاصل از تعطیل نمودن فکر
این رویکرد راه کم هزینه تری را پیشنهاد می کند: ذهن و حافظه ما از خود برداشتی دارد می توانیم این برداشت را اصلاح کنیم هرچند نمی توانیم بطور کامل از پیش داوری دست بکشیم
می خواهیم ببینیم خاطرات چگونه ثبت و ضبط می شوند و چگونه دوباره آنها را بیاد می آوریم و چرا در برابرشان مشکل داریم و چرا نظرات کریشنا مورتی نمی تواند جلوی تداعی مخرب ذهن را بگیرد و اصلا چرا باید این تصاویر را در ذهن زائل کنیم؟ وقتی با دیگران ارتباط برقرار می کنیم مگر با ذهنیات آنان کار نداریم پس چرا باید از آنان ایده ای در ذهن نداشه باشیم اول ایده است سپس انگیزه بوجود می آید و بعد ارتباط صورت می گیرد خود ایده خالق تصویر ذهنی است پس چرا باید بکوشیم طبق نظرات کریشنا مورتی این تصوریر زائل شود این اتلاف انرژی است می توانیم تصاویر ذهنی دیگران را از بسیاری زوائد پاک کنیم ولی اینکه بخواهیم تصوریر ذهنی از خود و دیگران نداشته باشیم نه عملی است و نه مفید در این کتاب و آثار دیگر سعی داریم مباحث بطور مفصل توضیح داده شود بحث عمده ما شرطی شدن انسان است و چگونگی بیرون رفتن از این روند مخرب و اینکه چگونه می توانیم سد عادات مخرب را بشکنیم و شخصیتی متعادل بیابیم در این نوشته ها هر چند به بحث انسان کامل می پردازیم ولی خود را در تئوری و فرضیه محصور نمی کنیم راههای عملی را می آزمائیم . به روشها و نظریه های یادگیری توجه خواهیم کرد و از بسیاری مکاتب مختلف و شیوههای رایج روانکاوی و روانشناسی کمک می گیریم مشکل این است که شخصیتی قوام یافته داریم وبا ذهنی خالی سروکار نداریم بلکه ذهنی که معیارها و ارزشهای خودش را دارد شخص می بیند تضادهای درونی و بیرونی کلافه اش می کند می خواهد خود را بشناسد آنچه برای خوشناسی لازم دارد ناگزیر از یک صافی درونی عبور می کند اگر قرار است تمام مطالب را با صافی دورنی خود ارزیابی کرد وقت گذاشتن اتلاف انرژی است برای شناخت خود باید مواظب صافی درونی بود بدبینی و خوش بینی را کنار بگذاریم و با واقع بینی راه خود را دنبال کنیم
3- روش های اجرایی:
به هر مکتب روان شناسی متوسل شویم ولی عملا کاری نکنیم تاثیر مفید و کاری در سیستم عصبیت خود نگذاشته ایم اگر دست به عمل نزنیم عادات ، رفتار، کنش و واکنش ها و خصوصیات روانی ما باقی می ماند این مباحث برای گفتگو و سرگرمی خلق نشده اند شناخت قدم اول است و قدم دوم و مهمتر دست به عمل زدن است شناخت محرکهای ما در زندگی بسیار مفید است تا سیر غیر طبیعی زندگی خود را متوقف کنیم تحصیل یا ورزش مفید است اما اگر محرک انسان برای این امور خودنمایی یا تخفیف احساس حقارت و خود کم بینی باشد بدون تردید انرژی زیادی می گیرد انقلاب درونی یعنی مهار کردن خود طبیعی است که خود مقاومت می کند انسان باید هوشیاری بخرج دهد تا دوباره در ورطه امیال و آرزوها نیافتد لازم است از بسیاری انگیزه ها ، برنامه ها و تمایلات دست بشوید.لازم نیست بطور مصنوعی زندگی دیگران را تقلید کنیم ما یک خود واقعی داریم که باید کشف کنیم و همین برای ما کافی است نه از دیگران کمتر است نه بیشتر باید به خود واقعی قانع باشیم اینکه بطور ساختگی و تلقینی بخود بقبولانیم که می توانیم در بسیاری از امور که لازمه موفقیت در آنها تحمل ، اضطراب و نگرانی و دلشوره است موفق بشویم یک نوع فریب خود است هر کس طبعی دارد می توانیم در طبایع خود کم و بیش تصرف کنیم یک فرد عصبی می تواند عصبیت خود را تعدیل کند اما هرگز نمی تواند طبع یک انسان خونسرد را بیابد انسانی که بطور مصنوعی می خواهد موفق شود باید نگرانی های عدم موفقیت را بپذیرد روش عملی این رویکرد پی بردن به ضرورت تغییر و دگرگونی و سپس انقلاب درونی است از اینرو ابتدا در صدد آگاه نمودن افراد است از اینرو ابتدا
آگاهی های لازم بیست گانه در ادامه خواهد آمد و سپس روشهای اجرایی در چهار قسمت توضیح داده خواهد شد:
آگاهی های لازم
اول - مشغولیت ذهن
ذهن همیشه مشغول است فکر یک آن متوقف نمی شود احساس تنهایی و بی کسی دست از سر ما بر نمی دارد وقتی می خواهیم ذهنی آرام وساکت داشته باشیم ناگزیر می شویم ذهن را هرچه می توانیم مشغول نگه داریم اضطرابی همیشه با ماست که به صورت بخش دائمی ذهن و روح ما شده ترسهای ناشناخته ای داریم که در تلاشیم از آنها بگریزیم زیرا فرار راحت تر از ریشه یابی است همه اینگونه زندگی می کنند سرگرم کردن خود شیوه همیشگی ماست تا از سرگردانی و تنهایی نجات یابیم حتی گاه دست به مهاجرت می زنیم خاطرات گذشته آزارمان می دهد مشکل خود را در خارج از خود می بینیم آنکه در صدد فرار از خویشتن است خود را گول می زند از اینجا جهنمی برای خود توصیف می کند و از آنجا بهشتی ، انسانی که خود بیمارش را به مهاجرت برده از همان دقایق اول روند مخرب زندگی گذشته را در پیش می گیرد رقابت را دوباره شروع می کند و در کنار رقیب ایمنی خود را در خطر می بیند به دیگران کینه می ورزد و بازهم برای آرام نگه داشتن ذهن ، آنرا مشغول نگه می دارد. وقتی انتظارت یعنی منشا کینه و نفرت و شلاق عناد به خود را حمل می کنیم، خود را همچنان ملامت می کنیم و مبتلا به چشم و هم چشمی هستیم، وقتی مقایسه دید ما را اشغال کرده ، زمان و مکان برای ما یکسان است. خود تنهای ما آنقدر احساس تنهایی و بی کسی می کند که گاهی نیش آزار دهنده رقیب را می خرد تا ساعاتی در معاشرت با او از بن بست روحی رهایی یابد برای آرام گرفتن و آسوده زیستن ناگزیریم خود را بشناسیم هم در درون خودمان و هم در ذهن اطرافیان مان با شناخت خود ، ذهن آرام می گیرد هرکجا که باشد و دیگر نیازی به مشغولی ذهن نیست
ذهن همیشه اکتیو و فعال است انسان از وقتی با طبیعت و با انسانهای دیگر آشنا شده ذهنی اکتیو پیدا کرده اینکه بخواهیم ذهن را با القا فلسفه ای به استراحت وا داریم و از او بخواهیم که دست از تقلا و تلاش بر دارد صرفنظر از اینکه مقاومت در ذهن ایجاد می کنیم خود را دریک زندگی مصنوعی و ساختگی می اندازیم حرکت ذهن یک ضرورت است انسان ناگزیر از خواستن است نیازهای انسان ذهن را به حرکت در می آورد فکر به عنوان وسیله ارتباط ما با دنیای خارج در فضای ذهن رشد می کند توقف فکر اشتباه است ذهن بر اساس حرکت شرطی خود از فکر استفاده می کند وقتی متوجه می شویم که فکر مزاحمت هایی برای ما ایجاد می کند و شرطی بودن خود را شناختیم دیگر با تعصب به داشته های خود نمی نگریم ودیگران را هم با دید جدیدی می بینیم چرا که آنها هم به نوعی شرطی هستند دایره مجادلات ما با خودمان و دیگران محدود می شود هرچه ادراک ما از عالم شرطی بیشتر می شود تساهل و مدارای ما با اطراف افزون می گردد و کمتر دنبال نقشه های فکر می رویم و نقش باورها ، جزم ها ، دگم ها ، تابوها ، تلقینات ، تحمیلات در زندگی ما کمتر می شود وجود ما که تا این زمان بی وقفه در حرکت بوده ترمزی می یابد بار ذهن سبک می شود بسیاری از برنامه های ذهن خودبخود خنثی می شوند پس کاری برایش نمی ماند که بدان مشغول شود و اگر کاری هست بر حسب ضرورت زندگی است نه از سر رقابت های ذهنی و ارزشی وگرنه اینکه بخواهیم فکر را تعطیل کنیم مثل این است که بخواهیم زندگی را تعطیل کنیم اما فکر را باید از اشتغالات بیهوده برحذر داشت و تنها با درک روند شرطی شدن ذهن میسر است بطور مصنوعی نمی توانیم فکر را از حرکت خودبخودیش باز داریم ولی می توانیم فکر را آموزش دهیم تا در جهاتی که برای ما مثبت است حرکت کند انسان می تواند از بصیرت و آگاهی، ذهن راهدایت کند فکر را دست آموز خود کند و می تواند از شکنجه و عذاب فکر و ذهن راحت شود فکر می آید و بعد ما در مورد ماهیتش قضاوت می کنیم ذهن ما نیاز به پالایش دارد پالایش ذهنی روندی است که بعد از آگاهی و بصیرت می تواند ما را در بیرون ریختن زائده های ذهنی یاری کند مشروط بر اینکه از این روش همه جا استفاده کنیم می توانیم داخل اتومبیل ، اتوبوس مواقع خواب یا بیداری به اندوخته های باطل ذهن خویش نظر بیاندازیم و این نظاره گری را هر چند بار می توانیم تکرار کنیم بطوری که ذهن نسبت به آنها حساس بشود و بتواند به سرعت ماهیت فکر مزاحم را تشخیص دهد به سرعت ذهنیات باطل شرطی را بشناسد . چگونه می توانیم ذهنیات بیهوده و بی مصرف خود را از ذهنیات مفید و موثر جدا کنیم؟
تحمیلات ارزشی ذهن ، آزار دهنده و اتلاف کننده انرژیهای حیاتی ماست آنچه در رابطه با باور، ایدئولوژی ، سنت است اصالت ندارد هموندی احساس و فکر است که ما را منقلب می کند اگر با فکری احساس گره نخورده باشد ظهورش در ذهن اسباب زحمت ما نمی شود تامل در خویش این گره را باز می کند تعبیر و تفسیر را از افکار بر می دارد با برداشتن تفاسیر ، باور هر چه باشد معطل می ماند تداعی ذهنی زندگی ما را دستخوش تلاطم و آشوب می کند وقایع و رویدادهای زندگی را در حافظه ضبط می کنیم فکر مروراین اتفاقات ضبط شده در ذهن و حافظه است و فکر با این مواد خام دست به استنتاج می زند و ما را وا می دارد تا نسبت به خود عناد بورزیم و خود را ملامت کنیم فکر به ما القاء می کند چه شیوه ای را در زندگی پیش بگیریم و اوامر او را اطاعت کنیم یک راه سهل و آسان اجتناب از محیط هایی است که در انسان خاطرات گذشته را زنده می کند و موجب تداعی ذهنی می شود و آرامش روحی او را بر هم می زند پرهیز از چنین مکانهایی موجب کاهش اختلافات خانوادگی بین زن و مرد می شود قدم دوم جدایی است انسان می تواند با زائل کردن علت معلول را از میان بر دارد در اختلافات خانوادگی طلاق به عنوان آخرین چاره است زیرا وجود بچه و واکنش های جامعه به مرد و زن مجرد مشکل است
در مسایل خانوادگی گاهی زن و مرد هر کدام راه خود را می روند و گاهی یک طرف در شناخت خود مصمم است و دیگری اهمیتی نمی دهد و مشکل بوجود می آید تجربه می گوید یک طرف به تنهایی نمی تواند مشکل را حل کند چرا که سیستم عصبی انسان همیشه قابل کنترل و نظارت نیست عادات شرطی شده بطور خودکار در ذهن عمل می کنند فکر بازیگر قابلی است و به هزار روش متوسل می شود تا ما را به جاهایی بکشاند و شکنجه کند کنار ماندن از اشخاص و محیط های آزار دهنده باعث آرامش فکری و ذهنی انسان می شود و اگر این اجتناب و دوری با آگاهی و بصیرت توام شود باعث انزواطلبی و گوشه گیری انسان نمی شود بلکه از هدر رفتن انرژی مثبت انسان جلوگیری می کند .
دوم- فرار از خود
همه به ترتیبی از خود می گریزیم خود در وجود ما وجودی مزاحم است که نمی گذارد لحظه ای آرام بگیریم و به شکلی زندگی می کنیم که وجود خود برای ما امری است طبیعی خود را قوی ، مقتدر ، با نفوذ ، موفق و شکست ناپذیر می خواهیم اما هرگز در زندگی نمی بینیم که حتی یک لحظه روحیه ما آرام و بدون گره باقی بماند مدام در تعارض و تضاد زندگی می کنیم اجزاء ای از خود در تضاد با اجزاء دیگر است و در تضاد دائمی با دیگران اصولا اینکه ما مرتکب می شویم زندگی است یا نوعی جرم و تقصیر؟ همین سوال پیشرفت بزرگی است در رهایی از اوهام و خیالات اما معمولا بجای سوال از خود فرار می کنیم غافل از اینکه به هر کجا فرار کنیم خود با محتویات آثار و مزاحمت هایش با ماست و هر کجا باشیم کلافه و مضطرب هستیم باید خود را بشناسیم و محدوده او را تنگتر کنیم تا از دستش خلاص شویم بدون خود از اضطراب کینه و نفرت دیگر چیزی نمی فهمیم از نا امنی درونی راحت می شویم وابستگی های ما کم می شود و مستقل می شویم
و این گونه دیگر فرار از خود بی معنی می شود و لازم نیست از دیاری به دیار دیگر و از همسری به همسر دیکر و از کاری به کار دیگر متمایل شویم اینکه می گویند به هرکجا روی آسمان همین رنگ است یعنی تو به هرکجا روی خود را به همراه می بری و چیزی عوض نمی شود چون تو فرقی نکرده ای
سوم - انتظارات و توقعات
از خودمان انتظار داریم انتظاری که بلای جان ماست چون خود را همانطور که هستیم قبول نداریم چون فکر می کنیم شخصیت ما مطابق با ایده آل های ما نیست ایده آل هایی که از جامعه گرفتیم انتظار و توقع بار سنگین روی دوش ماست و خلاف این انتظار نمی اندیشیم یعنی اصل زندگی را زندگی مبتنی بر انتظار می دانیم تعریف ما از زندگی این است که باید به هر وسیله موفق شویم و در موارد خاص الگوی مشخصی هم نداریم الگوهای متعدد داریم مثلا در حرف زدن، از نظر نحوه بیان مطلب از کسی تقلید می کنیم و از حیث معلومات از شخص دیگری الگو می گیریم ودیگری را بخاطر مهیج گفتن دوست داریم. قبل از توقع و انتظار روح آرام و آسوده ای داشتیم ولی اکنون موجودی از هم گسیخته هستیم که هر لحظه دنبال فکری می رویم با این مشکل چه کنیم ؟ خوب حرف زدن برای ما یک ارزش است تا خود را به عنوان یک آدم متخصص و توانا معرفی کنیم زبان برای رفع احتیاجات واقعی است ولی ما از زبان یک نیاز غیر واقعی و غیر ضروری انتظار داریم هیچوقت هم رضایت کامل کسب نمی کنیم بدین ترتیب زندگی ما می شود فتح قلل و می خواهیم خودمان را به خودمان اثبات کنیم باید شخصیتی داشته باشیم که خودمان آنرا قبول داشته باشیم اکثر ما شخصیت را یک بلوف تصور می کنیم این است که از شخصیت خود راضی نیستیم وقتی ذهن در این کیفیت باشد هرگز از خود یا از شخصیت خود راضی نخواهد شد و ما باید اثبات کنیم که در اجتماع کسی هستیم و در صدد اعتبار هستیم زیرا اعتبار اقتدار می آورد برای تسلط بر دیگران، به عنوان راه چاره خود را همانطور که هستید ببینید بدون اینکه انتظارات بتوانند چهره شما را کدر کنند بدون اینکه توقعات از خود بتوانند شما را از خودتان منفک کنند و بدن نگریستن به گذشته و ناکامی های گذشته
هر از چند گاه بدین شیوه به خودتان نگاهی بیاندازید تا احساس سبکی کنید و در عالمی از خلسه و نشئگی فر روید و برگردید به دوران کودکی قبل از آنکه اسیر رقابت های مدرسه شوید زمانی که برای شخصیت آتی خود الگو نداشتید و روحی به سبکبالی پرندگان داشتید اما الان موجودی شده ایم که آسودگی و آرامش یک مورچه را نداریم چه کسی ما را به خوردن انواع آرام بخش ها معتاد کرده می خواهیم این موجود را بیابیم و کیفرش دهیم اما نه در درون ما و نه در بیرون ما مقصری نیست ما در دام شخصیت افتاده ایم با الگو ، خیال و ایده شرطی شده ایم یک خود خیالی در ذهن ساخته ایم حدود آن هم برای ما روشن نیست یک شخصیت خیالی و فرضی برای خود ساخته ایم که حد ومرز خواسته هایش نا مشخص است خیالی که در ذهن ما کاشته اند و جامعه به مرور سیرابش نموده و امروز برای ما یک باور شده عناصر و اجزا این خود با هم در تناقض و تضاد هستند انتظار داریم آن شخصیت بشویم و هیچوقت نمی شویم چون نمی توانیم به این چیزهای غیر عقلانی دست یابیم به خیال ، توهم و سراب و افیون و مخدر پناه می بریم. برای تامل در خود کافی است خود را نفریبیم ، خود را تحسین نکنیم سرزنش هم نکنیم ، فقط بنگریم بدون زوائد.
چهارم - ارزش ها و عادتها
ما نمی توانیم عادت و ارزش را با هم جمع کنیم عادت چیزی است که ما از دوران طفولیت به آن خو گرفته ایم و از تکرار آن ، احساس ناگزیری می کنیم بعضی عادات در فرهنگ جامعه ارزش خوب محسوب نمی شوند از یک طرف شخص نمی تواند این عادات را ترک کند و از اینکه این عادات او خلاف ارزش جامعه است و موقعیت اجتماعی او را بر هم می زند ناخرسند است
سنت های یک جامعه بصورت ارزشهای اجتماعی آن جامعه در می آید و غالبا جنبه تقدس می یابند قضاوت مردم روی افراد ناشی از همین ارزشهاست وقتی عادت، خلاف ارزش است چه باید کرد ؟
این حقیقت روشن را ببینیم که برخی از عادات ما مخالف ارزشهای جامعه است در ک این موضوع قدری به ما انرژی می دهد تا بر مشکل درونی خود غلبه کنیم و از خود بپرسیم ارزشهای اجتماعی تقدس دارند و مطلق هستند ؟ آیا باید عادات خود را عوض کنیم یا در حقانیت ارزشها تجدید نظر کنیم؟
لازم است دریابیم ارزشها نسبی است و ازلی و ابدی نیستند در جامعه ای مقدس اند و در جامعه دیگر برعکس است پس از اینکه ارزش را از مطلق بودن بیرون آوردیم بار تحمیلی آنرا کم می کنیم یا بی وزن می شود نتیجه عادت نیز برای ما بی تفاوت می شود یا اگر نمی شود ما از آزار خود دست بر می داریم همین عدم ملامت خود تعادل روانی به ما می دهد رعایت ارزشهای انسانی که در راستای مسئولیت و وظیفه یک انسان اجتماعی است مقبول است و ارزشی که تحمیلی و بدون مبانی درست عقلی است مطمئنا قابل احترام نیست و امکان عمل ندارد و تنها به عنوان یک ایده آل از نسلی به نسلی منتقل می شود
برای کاهش تضاد بین عادت و ارزش این مراحل را می توان طی نمود:
اول ) واقعی بینی که بعضی عادات ما مقابل ارزشهاست
دوم) درک نسبی بودن ارزشهای جامعه که موقتی هستند
سوم) متوقف نمودن احساس ملامت بخود در قبال زیر پاگذاشتن ارزشهای جامعه
چهارم) ترک اختیاری مقاومت در برابر تغییر عاداتی که حقوق دیگران را پایمال می کند
پنجم- رابطه ارزش و ملاحظات اجتماعی
رابطه ارزش های مصنوعی با مطالبات عصبی چیست؟
خانواده ها در جامعه ای که به ارزشهای اجتماعی خیلی اهمیت می دهند برای انجام هر کاری ابتدا به ارزش آن توجه می کنند تا به خود کار و ضرورت آن. خانواده های اقشار کم درآمد جامعه باید طلب اجتماعی خود را توسط یکی از بچه ها وصول کند ارزش را برای وصول طلب های اجتماعی خود می خواهند و به فرزندان توصیه می کنند تلاش کن بجایی برسی تا انتقام خود را از همه اینها بگیری . برای فروکش کردن شعله انتقام از تحقیرها و آزارهای دیگران می روند تا بجایی برسند و خانواده های مرفه جامعه ارزشی از طریق رقابت و اثبات اصالت خانواده این ارزشها را به نحو دیگری مطرح می کند اگر پدر قله ای را فتح کرده فرزند باید قلل را فتح کند خانواده ها نمی خواهند در برابر هم کم بیاورند مسابقه جلو زدن از هم در زمینه های مختلف دارند تا احساس حقارت نکنند احساس کنند همیشه از دیگران پیش هستند در خانواده های کم در آمد هم این مسابقه وجود دارد ولی پز دادن های ایشان ارزانتراست ملاحظات اجتماعی و مقررات و ضوابط را با ارزش اشتباه نگیریم ارزش چیز بی محتوایی است اما مقرارت و ضوابط اجتماعی همچون قوانین رانندگی را لازم است رعایت کنیم اما ارزش پوچ و توخالی است ولی اگر صاحب آن نشویم احساس اضطراب می کنیم نگران می شویم احساس خفت و خواری می کنیم خود را دست کم می گیریم و نمی توانیم سر بلند کنیم پزشک شدن چیز خوبی است ولی ما بیشتر به سایه ارزشی و امتیازات پزشکی اهمیت می دهیم تا شغل پزشک آثار این شغل از نظر اعتباریش مهم است انسان ارزشی همه اش دنبال کسب ارزش است اگر پزشک نشد باید با ماشین آخرین سیستم خود را نشان دهد خود را خیلی صاحب نفوذ و قدرت قلمداد کند یا باور داشته باشد دوستان سطح بالا دارد تا بخود ارج نهد و احترام گذارد ولی ته دلش همیشه خالی است چون می داند که آنچه نیازهای عصبی به وی دیکته می کنند ندارد
ششم- با مطالبات اجتماعی چه کنیم؟
احتیاج داریم ذهن را از گذشته پاک کنیم ولی با مطالبات گذشته چه کنیم با انباشت کینه و نفرت و با پدیده های ذهنی که شرطی شده ایم و به صورت مکانیکی و خودکار صفحه ذهن ما را پر می کنند چه کنیم؟ آیا انسان می تواند از دنیای شرطی گذشته را از حافظه پاک کند یا این رویدادها و اتفاقات در صفحه ذهن و حافظه برای همیشه می مانند؟ با شلاق عناد به خود که بجان ما می افتد چه کنیم؟ با روند ذهن شرطی که بسیار عمیق است چه کنیم؟ اولین گام این است که با خودآگاهی از میزان آنها بکاهیم انسانی که دست به خودشناسی زده پیرامون بسیاری از ماجراجوئی ها که محرکشان انگیزه های آزارمند درونی است نمی گردد ترفندهای خود را برای تحقیر و تخفیف دیگران می بیند و خود را مهار می کند نیاز عصبی او به مشغولیات برای فرار از کمبودهای درونی و گره ها برطرف شده کمتر حس می کند که برای ارتباط با دیگران اجبار دارد و جز به حکم ضرورت برای ارتباط و مناسبات با دیگران قدم بر نمی دارد و این گونه بسیاری از برخوردها و درگیری ها از زندگیش خارج می شود و زمانی که اسیر عصبیت هایی می شود که ریشه در گذشته دارد خود را ملامت نمی کند وقتی وجود ما در تسخیر حسادت ، خشم ، کینه و نفرت و... است این ما نبوده ایم و اختیاری از خود نداشته ایم بلکه حالتی بوده که بر ما عارض شده و اکنون رفته باید به عنوان پدیده ای بیگانه به آن بنگریم تا از شر عوارض عناد به خود راحت شویم پدیده هایی که در وجود ما بیگانه اند ولی با آنها شرطی شده ایم وقتی دریافتیم که تصویر ذهنی مجهز کردن خویش با مدرک، پول ، مقام و شهرت بی ارزش است چرا باید انرژی در این راه بگذاریم روش خودشناسی از خودکاستن است نه بخود افزودن وقتی به فرهنگ ذهنی خود که مبتنی بر عادت و معیارهای ارزشی و موروثی است آگاه شویم باید میزان اثرگذاری این فرهنگ روی احساسات و عواطف ما کم بشود ودیگر برای هر اتفاق پیش پا افتاده ای حرص نمی خوریم و خود را آزار نمی دهیم. برای ارتباط داشتن با بسیاری از افراد یک نیاز کاذب در ذهن خود تدارک می بینیم ولی بعد برای اینکه احساس ما جریحه دار نشود از او می گریزیم مطالبات ما از انتظارات و توقعات ما ناشی می شوند دفترچه مطالبات ذهنی ما با مقایسه تدوین شده ما با خیالات خود احساس می کنیم که طلبکاریم . گذشته مرده نیست ما در ذهن خود به گذشته جان می دهیم اگر نتوانیم وابستگی خود به گذشته را قطع کنیم به خودشناسی مهر باطل زده ایم می توانیم بحالت توجه قرار گیریم و با هوشیاری به ایم مسئله بنگریم یعنی به من شرطی خود جان و هویت نبخشیم انسان اصولا طلبهای خود را می بیند و بدهی های خود را نمی بیند وقتی انسان با آزار دادن خود شرطی بود دیگر نمی تواند دست از این روند مخرب فکر بر دارد با آگاهی از این واقعیات در حقیقت در زندان را به روی خود گشوده ایم و دیگر ضرورت بر محرکهای درونی ما حاکم خواهد شد کسی که خودشناسی می کند و با خودش صادق است از این مقولات مستمسکی برای توجیه و تحریف واقعیات نمی یابد با صداقت روند خودشناسی را ادامه می دهد و همین صداقت او را به آزادی و رهایی می رساند.